آنجلز فرندز

مطالبی درمورد آنجلز فرندز

آنجلز فرندز

مطالبی درمورد آنجلز فرندز

داستان فصل اول آنجلز فرندز


راف دختری است که نصف فرشته ونصف زمینی است اودر ترم اول مدرسه به پسری از جناه مخالف به نام فیلیپ علاقه مند میشود وشخصی به نام رینا از علاقه این دونفر سئو استفاده میکند چراچون ده ها سال پیش رینا نگهبان پدر راف یعنی ملکا

بوده است و نمی توانسته با پسری به نام زبل که نگهبان بدی ملکای بوده مقابله کندفکری به ذهنش رسید می دانست بعداز نا پدید شدن مادر راف یعنی آنجلی ملکای برای درآوردن خرجشان باید کاری میکرد ملکای سم هایی درست میکردو به مردم میفروخت رینا موقعی که پدر راف می خواست ناهار بخورد سم هیبنو تیز را درون نوشیدنی ملکای ریخت وبعد به او گفت که حاضر است به او خدمت کند یانه ملکای مانند یک برده دستورات رینا را انجام می دادچون رینا نه تنها درون نوشیدنیش سم ریخته بود بلکه نقاشی ملکای را از اتاق نقاشی دزدیده بود-اتاق نقاشی اتاقی است درمدرسه فرشته ها که عکس همه ی زمینی ها درآن نگه داشته میشود واگر شخصی کار اشتباه یا کار درستی انجام دهد بر روی نقاشی اش نمایان میشود-ورینا به خاطر کار اشتباهی که انجام داده بود در زندانی زندانی شد و نقابی صورتش راپوشاند وشرط آزادی رینا شکستن ویتو-ویتو قانونی است که میگوید نگهبانان خوبی وبدی نباید همدیگر را لمس کنند یا با هم همکاری کنند-بود رینا با استفاده از دستمال پارچه ای راف ودستکش فیلیپ عنکبوتی ساخت که نیش سمی داشت و آن دوتارا منظورم راف و فیلیپ است نیش زد که باعث شد آن ها برای شکستن ویتو مصمم تر شوند آن ها به خاطر محافظ کاری که اساتیدشان یعنی پروفسور آرکین و پروفسور تنتل انجام میدادند نتوانستند باهم همکاری و ویتو را بشکنند . هفته ها گذشت و هردو استاد اعلام کردند که میخواهند مسابقه ای به نام مسابقه تاریکی و روشنایی برگزار کنند و گوی سرنوشت معلوم میکند که چه کسی باچه کسی مبارزه کند رینا که این خبر را شنید به ملکای دستور داد گوی سرنوشت را با آن گوی تقلبی که رینا ساخته بود عوض کند ورینا انتخاب کرد که کی با کی مسابقه بدهدو عمدا راف وفیلیپ را به هم انداخت همین که راف وفیلیپ  شروع به مبارزه کردند گوی سرنوشت تقلبی که آن جابود منفجر شد وآن دو به دویست هزار سال قبل برگشتند و آنجا دونگهبان که کاملا شبیه به خودشان بودند دیدند به نام های تایکو وسای راف و فیلیپ دیدند که وقتی آن دو باهم همکاری کردند تمام ساختمان ها وخودشان ازبین رفتند. و ناگهان راف و فیلیپ خودرا در زندانی دیدند بعد از فکر هوشمندانه راف از آن زندان فرار کردند . اما بعد از آن در ما ریچی گیر افتاندند و دوستان راف فیلیپ به کمک شان شتافتند راف وفیلیپ باهم همکاری کردند و رینا از زندان فرار کرد به نگهبانان تاریکی وروشنایی حمله کرد او تبدیل به غول زشتی شد و قدرت های فرشته های خوبی و بدی را گرفت پروفسور آرکین به بجه ها گفت که قدرت خارق العاده ای دارند به نام پرواز زندان آن ها برای پرواز زندان رنگ های مختلفی دارندمانند قرمز آبی نارنجی بنفش صورتی و...... راف از استادش پرسید پس من چه من رنگ زندان ندارم؟ پروفسور آرکین گفت چون تو نصف زمینی هستی نداری.بعد از شکست دوستان راف رینا قدرت های فرشته هارا گرفت اما راف قدرتی داشت که هنوز کار میکرد به نام قدرت فکر میتوانست فکر مردم را بخواند ویا با آن ها حرف بز ند به استادش گفت چیزی را در قلبش حس میکند ناگهان راف رنگ زندانش را به دست آورد به نام ستاره نگهبان ورینا را باز دوباره به همان زندان تاریک باز کرداندند.






رینا

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.